پدر داماد دنبال برادر داماد (پسر کوچيکش) مي گرده ولي پيداش نمي کنه ، اين ور و مي گرده ، اون ورو مي گرده ، ولي نه خبري از برادر کوچيکه نيست که نيست، پدر داماد ديگه به ذهنش نمي رسه که بره ته باغ و تو گلخونه رو بگرده . بعد از نيم ساعت سر و کله داداش کوچيکه در حالي که کبکش خروس مي خونه پيدا مي شه . صورتش يه خورده قرمزه ، به به به عجب رژلب خوش رنگي بوده لامصب !!!
در چنين روز خجسته و ميمون و شامپانزه اي همه دارن خودشونو هلاک مي کنن ، مادر زن و مادر شوهر که معلوم الحال هستند ،هر دو تو فکر اينن که چه جوري پوز همديگرو بزنن و بين فک و فاميل همديگرو ضايع کنن . پدر زن و پدر شوهر هم که آخر مرام ، اند رفاقت ، تيريپ صفا ، مشغول لاف زدن در مورد کسب و کارشونن . گاهي اين ميزنه پشت اون و اون تو دلش مي گه : مرديکه الاغ ... و گاهي اون مي زنه رو شونه اين و اين تو دلش مي گه : مرديکه يابو ......
عروس و داماد عاشقانه زل زدن تو چشم هم و دست همديگرو محکم گرفتند و بين جمعيت که دارن خودشونو هلاک مي کنن ، آروم آروم تکون مي خورن ( انگاررو ويبرن) گاهي داماد يک آه حسرت بار مي کشه و عروس از خجالت مثل لبو مي شه و گاهي عروس چشماشو خمار مي کنه و داماد قلبش تاپ تاپ مي کنه و مي افته کف پاش . خاله شهين و عمه مهين و زن دايي پري و زن عمو زري و اره و اوره و شمسي کوره ، دارن در مورد آخرين مد لباس و کفش مخ همديگرو مي زنن و گاهي اوقات هم واسه خالي نبودن عريضه طلاهاشونو به رخ هم مي کشن ،
عمه مهين : واي چه گرمه ، اين گردنبند الماس هم که 1 کيلو وزنشه ، گردنم داره مي شکنه ، هي به اين اسفندياري گور به گور شده مي گم انقدر واسه تولدم جواهر نگيرا ولي اين مرد حرف حاليش نيست که !!!!! و خاله شهين که حسابي لجش در اومده و حسادتش گل کرده مي گه : وا مهين جون چه جوري با اين شوهر بي سليقه سر مي کني تو ، اين که ديگه گردنبند نيست ، قلادس عزيز دلم .... مادر بزرگ داماد که وحشتناک جو گير شده ، در حالي که پيژامشو گذاشته تو جورابش و سر تا پاشو حنا بسته ، هي مي پره وسط مهمونا تا برقصه ، هي نوه نتيجه ها مي يان مي برنش کنار و ميگن : عزيز جون اين حرکات موزون واسه قلبتون ضرر داره و هي عزيز جون مثل ذرت بو داده مي پره وسط ، تازه به همين حد که قانع نيست ، در حالي که با شدت تمام دنده عقب مي رقصه ، دستاشو مي بره به آسمون و رو به داماد مي گه : ننه قوربونت برم من ، بعد تو اين هاگير واگير به طور ناغافل دستاشو مي زاره دوطرف صورت داماد و هي مي چرخونه اين ور مي چرخونه اون ور و شالاپ و شلوپ ، اينور تف مي ماله ، اون ور تف مي ماله ، بعد دستشو مشت مي کنه و در حالي که با تمام وجود مي کوبه تو سينه خودش به عروس خانم مي گه : ننه کرمت خوابيد؟ بيا اينم شاخ شمشادمون که دو دستي داديمش به تو !!! کوفتت بشه! از بچت بکشي الهي!!! و يه چشم غره مشتي هم به عروس خانم مي ره . مادر بزرگ عروس که خيلي خفن غيرتي شده و خونش به جوش اومده ، يه هزار تومني از تو جورابش در مياره و مثل تارزان مي پره وسط که مثلا" شاباش بده . اول مياد سمت عروس ، عروسو مي گيره بغلش و با گريه و زاري (تيريپ گريه) وسط مهمونا داد ميزنه که : واي خدا، نون و پنير آوردن دخترمون رو بردن ، نون و پنير ارزونيتون دختر نمي ديم بهتون . خلاصه به همت فک و فاميل زيپ دهن مامان بزرگ عروس خانم بسته مي شه . مادر بزرگ بعد از اين حرکات نمايشي و رزمايشي ، هزار تومني رو صدقه سر عروس خانم مي چرخونه و مي زاره کف دست آقا داماد بنده خدا (بيا ، هي بگو من زن مي خوام ، ببين آخر و عاقبتت اينجوري مي شه بنده خدا ، از من گفتن بود ، نگي نگفتي ها!!!) داماد هم که جا خورده و پيش رفيقاش و فک و فاميلاش ضايع شده ، واسه اينکه کم نياره و مردونگي به خرج بده ، خم مي شه و دست مادر بزرگ عروس خانم رو مي بوسه . مادر بزرگ هم که احساساتش به جوش اومده در حالي که همچنان گريه مي کنه مي گه : ننه جون، دخترمثل دسته گلمون رو سپرديم به دست تو ، جون تو و جون اون ، واي به حال خودت و جد و آبادته اگه يه مو از سر دخترکمون کم بشه .....
و اين بار نيز فک و فاميل با تلاش بي وقفه و با هزار بدبختي مادر بزرگ رو از صحنه خارج ميکنن و مي برن مي شوننش رو صندليش . تو اين هاگير واگير پدر داماد دنبال برادر داماد (پسر کوچيکش) مي گرده ولي پيداش نمي کنه ، اين ور و مي گرده ، اون ورو مي گرده ، ولي نه خبري از برادر کوچيکه نيست که نيست، پدر داماد ديگه به ذهنش نمي رسه که بره ته باغ و تو گلخونه رو بگرده . بعد از نيم ساعت سر و کله داداش کوچيکه در حالي که کبکش خروس مي خونه پيدا مي شه . صورتش يه خورده قرمزه ، به به به عجب رژلب خوش رنگي بوده لامصب !!! خواهر عروس بيچاره ديگه خل شده ، تا حالا انقدر پسر خوش تيپ و با حال يه جا نديده بود ، انقدر به اين پسر به اون پسر زل زده ، چشاش مثل وزغ ورقلمبيده و زده بيرون و بگي نگي يه کوچولو هم قرمز شده . گاهي مي ره تو نخ اين پسره و گاهي به اون يکي راه مي ده . الهي بميرم براش که انقدر سر در گمه !!! خلاصه ، همه ول معطلن. موقع شام شده ديگه . عروس و داماد بايد برن سر ميز واسه فيلمبرداري . دست همديگرو گرفتن و خرامان خرامان در حالي که توي يه عالم ديگه هستن مي رن سر ميز . فيلمبردار هم مچلشون مي کنه ......
– از اين ور بياييد...... بشقاب برداريد.....اه نه بابا 1 قاشق بستونه ..... چه خبره 2 تا نوشابه برداشتيد ، يکي کافيه .... حالا از اين ور .... حالا بچرخيد ... نه نشد ، دوباره از اول ... آقا داماد يه قاشق غذا بزار دهن عروس خانم .... عروس خانم لطفا" به جهت حفظ منافع ملي ميهني بانوان ، آبروداري کن و دهنتو کمتر باز کن .... آهان ... حالا شد.... خلاصه عروس داماد تمام امواتشون مي ياد جلوي چشمشون تا يه لقمه شام بخورن . بعد نوبت مهمونا مي شه !!!! همونايي که تا 2 دقيقه پيش اند کلاس بودن و واسه هم کري مي خوندن و پوز همديگرو مي زدن ، تا مي گن بفرمائيد شام ، مثل قوم تاتار حمله مي کنن . مثل نديد بديدا مي ريزن سر ديس غذا ها ، يکي از هولش برنج مي کشه و تالاپ يه قلمبه ژله مي ريزه روش ، يکي ديگه نمي دونه چيکار کنه و چي برداره ، سالاد و با ظرفش مياره سر ميز خودش و ...... ديگه تا تهش معلومه ديگه... بعد که همه به حد مرگ و اندازه 2 روزشون خوردند و شام تموم شد ،
خواننده که شوخيش گرفته يهو بي مقدمه مي گه : خوشگلا بايد برقصن، خوشگلا بايد برقصن !!! آقا جمعيته که هجوم مياره وسط (عجب اعتماد به نفسي ، خوش به حالشون ) د برقص . خلاصه ديگه ساعت 2 نصفه شب شده ، صاحب عروسي به .... خوردن افتاده که بريد خونتون بابا ، جون مادرتون بريد ديگه ، هزار تا کار داريم . ولي نه همه تازه گرم شدن . ساعت 3.30 بامداد يهو يه نفر از بيرون مثل شصت تير مي پره وسط مجلس و داد مي زنه : کميته ، کميته ، واي واي واي حالا ديدنيه ، همه دنبال سوراخ موش مي گردن ، معلوم نيست کدوم شير پاک خورده اي زنگ زده 110. برادران غيور نيروي انتظامي، با هيبت فراوان وارد مجلس مي شن . آقا ، کراواته که ريخته زمين ، روميزيه که سر خانم هاست . برادران نيروي انتظامي در کمال ادب و تواضع از مهمانان عزيز در خواست مي کنن که مثل بچه آدم و با زبون خوش و با پاي خودشون ، تشريف بيارن و سوار ميني بوس بشن . رو ميني بوس نوشته : مبداء : عروسي................. مقصد : کلانتري .............. " در بستي" ديگه آخرشم که مي تونيد حدس بزنيد ، مي رن پاسگاه به صرف کله پاچه و يه استراحت کوتاه و ........ خوب دوستان عزيزم الکي که نمي شه از کنار اين تراژدي غم انگيز گذشت، بلاخره بايد يه نتيجه اخلاقي گرفت ديگه!! مگه نه؟؟؟؟خب نتيجه مي گيريم که : مگه مرض داريم عروسي بگيريم و کلي خرج کنيم و خودمونو بچلونيم و بچزونيمو تا آخر عمرمون در حال پرداخت قسط وام ازدواج باشيم و آخرشبم که همونجوري که ديديم کوفتمون بشه !! به جاي عروسي گرفتن بيائيد پولتونو بزاريد بانک مسکن ويه حساب پس انداز جوانان باز کنيد و تا آخر عمرتون حسابو پر کنيد تا در 100 سال بعدي ، آيندگان و نوادگان شما بتونن يه آلونک 10 متري بخرن و به واسطه اين عمل خير خواهانه و انسان دوستانه شما ، گاهي بيان سر قبرتون و يه فاتحه بخونن . اين جوري بهتر نيست ؟؟ (البته دور از جون همه )
نظرات شما عزیزان:
مهرداد
ساعت22:21---1 اسفند 1391
پریسا سنتوری
ساعت12:16---3 اسفند 1390
از خوانندگان و نوازندگان میخوام تو کاراشون نیاز به نوازنده سنتور یا خواننده دختر داشتن یا اس یا میل بدن ساکن تهرانم 09392072706
nafas
ساعت21:20---30 بهمن 1390
راستی ادرس وبم یادم رفت:kiss3.blogfa.com
پپرونی
ساعت22:43---8 آبان 1389
°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/______________________\~~~ ~~~~
~~~~~/ _________ _________ _\
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨
بوچی
ساعت11:48---13 مهر 1389
ماشالا عجب اشتهایی داری تو ای بترکی
کی میای ال فور نیستی دیگه
ناصر
ساعت17:29---12 مهر 1389
ali
ساعت17:29---12 مهر 1389
بترررررررررررررررررررکیییییییی ییییییی
|